نظر شما – آیا بازی خاصی بوده که رویای شما را به کلی عوض کند؟
از نظر شما آیا تا به حال بازی خاصی توانسته است رویاهایتان را بهطور کلی تغییر دهد؟ اگر کمی به بازیهایی که تجربه کردید نگاهی بیاندازید، بدون شک یکی از آنها ذهن شما را برای مدتها درگیر کرده است. حالا اینکه چگونه ذهن شما آن را تجزیه تحلیل کند و به آن شاخه و برگ بدهد به خلاقیت مغز شما برمیگردد، اما آنها میتوانند بدون جزئیات هم روی قوه تفکرات شما تأثیر بسزایی بگذارند. برای مطالعه این مقاله با کاروتک همراه باشید.
سندروم تتریس یکی از خطرناکترین و البته جالبترین تششعات مغزی است که روی کیفیت زندگی ما تأثیر زیادی دارد. به عنوان مثال به دلیل فعالیت بالای مغزی در پردازش اطلاعات یک بازی و تفکر بیش از حد یک فرد روی آن موضوع باعث میشود که از دید همان فرد مبلمان منزلش شبیه به بلوکهای خانه سازی بازی Minecraft شود یا در مواجه با پلیس، رفتاری شبیه به Traver Phillips [یکی از شخصیتهای اصلی بازی GTA V] داشته باشد.
به نظر شما این موضوع میتواند خنده دار باشد؟ خب چیزی که ما پیشتر گفتیم درواقع جنبه منفی و خطرناک این سندروم است که فرد نمیتواند آن را کنترل کند، اما جنبههای مثبتی هم وجود دارد. مثلاً گاهی من با خودم فکر میکنم که اگر شهر تهران فلان بخش را کم داشت یا اگر خیابانهایش فلانطور ساخته میشد [ و حسابی در ذهنم به جزئیاتش فکر کنم] نتیجهاش آن است که بازی Cities Skylines را اجرا کنم و شهر خیالی خودم را بسازم. مقاله پیش رو مثل رویه قبلی نظر برخی از اصحاب رسانه را در دل خود جای داده است. پس اگر قسمت قبلی مقاله را از دست دادهاید، میتواند از لینک زیر اقدام به مطالعه آن کنید.
نظر شما – آخرین بازی که شما را از لحاظ گرافیکی هیجان زده کرده چیست؟
نظر شما – آیا بازی خاصی بوده که رویای شما را به کلی عوض کند؟
کتی ویکنز (Katie Wickens): من واقعاً خوابهای عجیبی در خصوص گذراندن تعطیلات در بازی Cities: Skylines دیده بودم. شاید عجیب باشد که در شهری که خودم از صفر بنا کرده بودهام، داشتم زنگیام را سپری میکردم. مدیریت بخش به بخش این بازی فوقالعاده است؛ مثل آنکه میتوانید وضعیت ترافیکی شهرتان را کنترل کنید و بر آن تسلط داشته باشید، اما وقتی جزئیات وارد مغز شما میشود و بخشی از زندگیتان را کنترل میکند خطرناک است. مثلاً اگر من بتوانم وضعیت ترافیکی شهرم را تا ۹۰ درصد کنترل کنم بسیار خوشحال میشوم، اما عمیقترین خوابها هم نمیتواند این رقم را [ ۹۰ درصد حل مشکلات ترافیکی] تصور کند و جزئیات تبدیل به اعصاب خوردی من میشود. در مجموع این بازی توانسته رویای من را بهطور کامل عوض کند.
مورگان پارک (Morgan Park): این موضوع دائماً برای دوست من اتفاق میافتد، اما برای من به دلایل نامعلومی رخ نمیدهد. این واقعه را از زبان دوستم تعریف میکنم که میگوید مواقعی که دچار وسواس میشوم، دنیای پیرامون را شبیه به دنیای بازیهای کامپیوتری میبینم. چند روز پس از تجربه بازی Red Dead Redemption 2 زمانی که در حال قدم زدن به سوی همکارم بودم، میخواستم در ذهنم دکمه تریگر سمت چپ [L2 در کنترلرهای پلیاستیشن و LT در کنترلرهای ایکس باکس] را فشار دهم تا بتوانم با او صحبت کنم. [ قابلیتی که برای تعامل با سایر اشخاص در بازی RDR 2 استفاده میشود.]
درست آنجا بود که فهمیدیم باید یک شبانه روز استراحت کنم تا به حالت عادی برگردم. متأسفانه من رویاهایم را درست بخاطر نمیآورم، بنابراین یادم نیست که چه مورد مشابه دیگری در کنار سایر دوستانم داشتم. هرچند که رویاهایی در خصوص خراب شدن مدرسه، اذیت کردن همکلاسیها و سقوط از صخره در حین رانندگی دیده بودم.
کریستوفر لیوینگستون (Christopher Livingston): بارها این اتفاق برایم رخ داده است. اخیراً ذر بازی Dice Legacy یک شهری را به صورت آزمایشی اما حرفهای ساخته بودم. در این بازی تاسها به جای شهروندان شهر شما قرار خواهند گرفت و اگر تا زمانی به جلو حرکت کنید که این تاسها علیه شما شورش کنند و شهر را به آتش بکشند، میتوانید آنها را در تانکهای آزمایشی قرار دهید که ممکن است قدرت آنها را زیاد کرده و شهر شما را زودتر نابود کنند؛ یا آنکه علیه شورشیان قیام کرده و جلوی آنها را بگیرند.
این موضوعی که میخواهم بگویم به اسم رویا ترجمه نمیشود اما طی هفتههای گذشته من تعدادی تاس نارنجی بسیار بزرگ داشتم که ( به اندازه یک صندلی) در یک طرف رنگ آمیزی میکردم و سعی داشتم با ترکیب رنگی، سرعت چرخش آنها در هوا را کندتر کنم. [نمیدانم خوب است یا نه]
از آنجا که رویاهای من همیشه رویاهای اضطرابی در مورد عدم انجام کارهای ساده است [نمیخواهم این موضوع را تجزیه و تحلیل کنم]، اما یکبار در رویایی نصف صورت و بدن من آبی شده بود و زمانی که برای شستن قلم مو به آشپزخانه رفته بودم، دیدم که سینک ظرفشویی شکسته است. بنابراین میخواستم برای خرید یک قلم موی جدید از خانه خارج شوم، اما سوئیچ ماشین را پیدا نمیکردم. سپس تصمیم گرفتم برای پیدا کردن یک قلم موی اضافه به زیر زمین بروم [ در صورتی که خانه من زیرزمین ندارد] اما هرچی جعبههای زیر زمین را گشتم، چیزی پیدا نکردم. بعد از این موضوع از خواب پریدم و فکرش را نمیکردم یک روز بگویم که همچنان رنگآمیزی تاسها را دوست دارم.
وس فنلون (Wes Fenlon): اگر من چند ساعت به صورت مداوم بازی کنم و بعد از آن مستقیم بخوابم، رویاهای دیوانه کننده به من حمله میکنند. بنابراین این مورد بارها برای من اتفاق افتاده است. بازی League of Legends کابوس من بود بهطوریکه هر شب قبل از خواب به مدت ۴ ساعت آن را تجربه میکردم. بیشتر اوقات در بخش بیش فعالی مغزم کبریتهای کاملی را تصور میکردم که در خط حمله میخواهند برجهای دشمن را به آتش بکشند که این موضوع بسیار به من فشار وارد میکرد. اصلاً به یاد نمیآورم که این بازیهای رویایی را بهطور کامل بردم یا باختهام، اما هر بار که از خواب بیدار میشدم با خود میگفتم که این مسابقات واقعی نبوده و باید تمرکز کنی که در خواب رویای بازی کردن نبینی. شاید باور نکنید اما این رویاها بسیار شفاف و واضح بودند بهطوریکه میتوانستم لحظه به لحظه آن را حس کنم، اما کم کم این موضوع تبدیل به یک معضل بسیار بزرگ برای من شد به گونهای که یادگرفتم بین بازی کردن تا خوابیدن حدود ۳ ساعت فاصله بیاندازم.
ایوان لَختی (Evan Lahti): من در یک بازه زمانی بین سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۰۹ این مشکل را داشتم که در رویاهایم فضای آخرالزمانیای را زندگی میکردم که از زامبیهای متفاوتی پر شده بود. بنظرم این دنیای پیشفرض حاصل بازی Left 4 Dead بود که به عنوان یک بازی Co-Op محور، همیشه بازی میکردم. البته که مطالب و محتوای زیادی در آن زمان راجع به زامبی و دنیای آخرالزمان میخواندم و تماشا میکردم و به همین دلیل رویاهایی که میدیدم، برای من تازگی نداشت. تنها کاری که باید میکردم این بود که از نقطه A به نقطه B فرار کنم یا کاری را انجام دهم.
علی جلیلی (Ali Jalili): من به شخصه رویای خاصی در خصوص بازیهای کامپیوتری نمیبینم، اما در واقعیت فکرم مشغول یک موضوع است. درواقع Grand Theft Auto V وقت من را صرف خود میکند بهطوریکه گاهی اوقات داستانی را خارج از تخیلات هر فرد دیگر برای خود در خصوص این بازی متصور میشوم. به عنوان مثال من نقشه بازی GTA V را در نظر میگیرم و مرز بین Sandy Shores و Los Santos را بین دو کشور متصور میشوم که لوس سانتوس را مایکل مدیریت میکند و بخش نظامی سندی شورز را ترور. سناریو همیشه همین است اما داستان بر اساس وقایعی که در طول روز میبینم یا میشنوم متفاوت میشود. جنگ بین ترور و مایکل در خود بازی اصلی باعث شده تا من همیشه این دو نفر را [برخلاف چیزی که داستان همیشه میخواهد روایت کند] دشمن ببینم. این موضوع برای من جنگ بین سندی شورز با لوس سانتوس است که ساعتها درگیرش میشوم و از ریز به ریز جزئیات آن لذت میبرم. شاید اگر یک فرد من را ببینید، تعجب کند که من زندهام یا مرده [زیرا غالباً در این حالت اصلاً حرکت نمیکنم]، اما فکر کردن به این جزئیات و چیدن المانهای جدید رویای شیرینی برای من میسازد که نمیخواهم برای ساعتها از آن خارج شوم. این موضوع نزدیک به ۲ سال است که در ذهن من شکل گرفته و فعلا برنامهای برای خارج شدن از آن ندارم.
به نظر شما آیا رویا پردازی بر اساس محتوای بازیهای رایانهای برای هر فرد خطرناک بوده یا لذت بخش است؟ کدام یک از عناوینی که تجربه کرده بودید توانست شما را تا این حد که گفته شد درگیر خود کند؟ طبیعتاً کنترل نکردن شرایط و اوضاع یک رویای پیشفرض مشکلی است که فقط مختص به بازیکنان صنعت بازیهای رایانهای نیست و هرکس که ذهن خلاق یا پرتلاتم داشته باشد میتواند در این رویاهای گاهاً وحشتناک زندگی کند. اینکه این رویاها ادامه داشته باشد یا نه به شرایط ذهنی فرد برمیگردد، اما اگر از آن دسته از کسانی هستید که بخاطر رویه مذکور رنج میبرند، وقت آن است که خود را درمان کنید. اگر راه حل درمانی مناسبی دارید، نظر شما به عنوان یک فرد با تجربه میتواند مفید باشد، پس آن را با ما به اشتراک بگذارید.