نظر شما – آخرین بازیای که اشک شما را درآورد کدام بود؟
نظر شما – آیا تا به حال تحت تأثیر یک بازی ویدیویی خاص قرار گرفتهاید؟ البته که همه بازیهای رایانهای به خودی خود خشن و بد نیستند و در این بازار میتوانید عناوین آموزنده خوبی را پیدا کنید که واقعاً نگرش شما را حتی به زندگی عوض خواهد کرد. در این سلسله مقاله از نظر شما به بررسی نظرات تحلیلی برخی از فعالان حوزه صنعت بازیهای رایانهای میپردازیم که چگونه تحت تأثیر یک بازی ویدیویی قرار گرفتهاند. برای مطالعه این مقاله با کاروتک همراه باشید.
درست چند سال پیش، سازندگان بزرگ این صنعت به دنبال ساخت عناوینی بودند که بهراحتی همه ما را تحت تأثیر قرار دهند و بدین ترتیب بود که دنیای بازیهای رایانهای با یک نگرش جدید متحول شد و الان در جایگاهی ایستادهایم که بیشتر از قبل با تجربه یک بازی گریه کرده یا عمیقاً ناراحت میشویم.
اگر ۱۰ سال پیش این مقاله را مینوشتم، شاید نمیشد با قاطعیت گفت که عناوین بسیار زیادی برای تحت تأثیر قرار دادن زندگی ما ساخته شده است، اما حالا قضیه کاملاً متفاوت جلوه میکند. در این سالها به خوبی میتوان بلوغ صنعت و نبوغ سازندگانی را مشاهده کرد که از فاز خشنوت، حملات تروریستی و داستانهای کلیشهای خارج شده و به هر نوعی گوشزد میکنند که هر شروع شیرینی، یک پایان تلخی را هم به همراه دارد.
کافی است در این مدت به عناوین ساخته شده توسط استودیوهای ناتی داگ (Naughty Dog)، راکستار گیمز (Rockstar Games)، سانتامونیکا (Santa Monica) و حتی کوانتیک دریم (Quantic Dream) نگاه کنیم که چگونه هنر خود را به رخ همه ما کشاندند. به همین دلیل طبق همان چیزی که در ابتدای مقاله ذکر کردم، بیایید نگاهی بیاندازیم به نظرات بسیاری از فعالان این حوزه که زندگی خود را وقف آن کردند.
اگر سلسله مقالههای «نظر شما» را از دست دادهاید، میتوانید از لینک زیر اقدام به مطالعه آنها کنید.
نظر شما – آیا بازی خاصی بوده که رویای شما را به کلی عوض کند؟
نظر شما – آخرین بازی که شما را از لحاظ گرافیکی هیجان زده کرده چیست؟
نظر شما – آخرین بازی که اشک شما را درآورد کدام بود؟
ناتالی کلایتون: اخیراً با تجربه برخی از عناوین بسیار اشک ریختم. آن بازیها حس گرم و تلخی که در دنیای واقعی با آن روبهرو هستید را برایتان ارائه میدهد؛ درست مثل یک بچه کوچک که به دزدیدن وسایل شما اعتراف میکند تا با بخششتان فقط شما را در اطراف خود داشته باشد. اگر بخواهم توصیف دیگری داشته باشیم، این سبک از بازیها مثل یک مشت سنگین است که به رودتان برخورد میکند و اشک شما را بند نمیآورد.
اگر بخواهم یکی از این عناوین را که سیل چشمانتان را جاری میکند نام ببرم، قطعاً بازی Pyre است. برای همراهی شخصیتی که با اندوه فراوان در زندگی روبهرو است باید یکی را از حزبهای درون بازی انتخاب کرده و برای فرار از برزخ جادویی تقلا کنید. چیزی را اسپویل نمیکنم، اما کاراکتر شما در طول بازی تنها و تنهاتر میشود و عواملی به وقوع خواهد پیوست که درد و رنجی را که در درون زندگی چشیدهاید، دوباره احیاء میکند.
پایانبندی بازی هم یک اتفاق تلخ و شیرین است. شما میدانید که دوستان باوفایتان همراه شما نیستند و احتمالاً در بهشت به زندگی ابدی خود ادامه میدهند، اما اینکه در طول مسیر با از دست دادن عزیزانتان تنهاتر میشود، یک درد بزرگ است؛ مخصوصاً اگر مثل آن را در دنیای واقعی تجربه کرده باشید.
شان پرسکات: از سه سالگی دخترم تا به الان در بخش Creative Mode در حال ساخت یک شهر رویایی در بازی ماینکرفت (Minecraft) هستیم. در ابتدا این من بودم که کنترل ساخت و ساز را به دست گرفتم و دخترم به من در ساخت آن کمک میکرد، بنابراین شهر ما کمی عجیب و غریب و به صورت آزمایشی ساخته شد. آن اوایل میخواستم قابلیتهای دیوانهکنندهای که این بازی ارائه میدهد را به فرزندم نشان دهم و این موضوع پروژه ما را عجیب کرد.
سپس با یک برنامهریزی بهتر نسبت به قبل شهر خود را گسترش دادیم. ما یک میدان شهر، یک سوپر مارکت، تعداد زیادی خانه، آکواریوم بزرگ و یک کوه بزرگ صورتی در بالای تپههای برفی ساختیم. طی سه سالی که گذشت شهر ما بهشدت بزرگ شد و پیشرفتهایی که در خلاقیت دخترم دیدم واقعاً زیبا بود. ابزارهایی که من استفاده میکردم در مقابل ابزاری که او در ابتدا استفاده میکرد، حالا هم که ابزارهایی مورد استفاده او نسبت به روز اول بیشتر شده و چیزهایی که او میسازد من را تحت تأثیر قرار میدهد.
حالا هم که پسر چهار سالهام درگیر این بازی شده و در حال خلق یک دنیای آخرالزمانی عجیب و غریب در خارج از رستورانی است که ساخته و در این مدت فقط به یک موضوع فکر میکردم. گاهی اوقات که این بازی دنیای بچههای من را تحت تأثیر قرار داده شگفت زده میشوم. این سیر بزرگ شدن و پیشرفت فرزندان بیشتر شبیه به گوش دادن یک آهنگ است تا دیدن یک عکس، پس این موضوع طبیعتاً اشک من را درآورد.
رابین ولنتاین: درواقع مدت زمان زیادی از آخرین باری که از تجربه یک بازی غمگین شدهام، گذشته است. نمیدانم که آیا عناوین این روزها زیاد تراژدی نیست یا من از لحاظ احساسات زیاد بیخیال شدهام. به نظر من احساسی کردن بازیکنان در عناوین این روزها آنقدر کلیشهای است که نمیتوانم جزو آن دسته از بازیکنانی قرار گیرم که از تجربه یک بازی ناراحت شده یا اشک میریزند.
من بشخصه خیلی سخت میتوانم در داستان بازیها غرق شوم و با سکانسهای احساسی آمیخته به مرگ گریه کنم، اما اگر فیلمهای پیکسار (Pixar) را تماشا کنم قطعاً دچار تپش قلب و ناراحتی خواهم شد. در خصوص بازیهای رایانهای فقط میتوانم به Telltale’s The Walking Dead اشاره کنم که با فصل پایانی آن اشک ریختم. وقعاً فراموش نشدنی بود.
لورن ایتکن: آخرین گفتگو با Garrus و FemShep باعث شد تا برای میلیاردمین بار در حین بازی Mass Effect Legendary Edition گریه کنم. رابطه عاشقانه آنها از موردعلاقهترین رابطههایی است که در دنیای بازیهای رایانهای دیدم و این موضوع که آنها به یک شکل به زندگیشان پایان میدهند از سختترین اتفاقاتی است که واقعاً تحمل کردم.
هر سری که آنها شوخی میکنند و در انتها با کلمات « دوستت دارم» و «زنده به این دنیا برگرد» همدیگر را به آغوش مرگ بدرقه میکنند، تحملش برای من بسیار طاقت فرسا خواهد بود. اگر میتوانستم، عشق آنها را تا ابد به یکدیگر پیوند میزدم. مرگ آرتور مورگان در بازی Red Dead Redemption 2 آنقدر دردناک بود که نمیتوانم راجع به آن صحبت کنم.
ریچارد استانتون: بازی Skate or Die: Bad ‘n Rad روی کنسول گیم بوی آخرین محصولی بود که توانست من را تحت تأثیر قرار دهد. در دنیای این بازی شما به عنوان یکی از سه شخصیت بدشانس کار خود را آغاز خواهید کرد. با تمام امید و آرزو و همراه با خانوادههایی که در بازی پیدا کردهاید، تا انتهای مسیر و مقابله با آخرین باس فایت میروید و داستان را به سرانجام میرسانید.
یادم میآید زمانی که در حال تجربهاین بازی بود، تلویزیون اتاقم افتاد و شکست. در آن زمان من با ناراحتی و گریه به سراغ پدرم رفتم و موضوع را برای او تعریف کردم. بعد از مدتی پدرم تلویزیون اتاق من را عوض کرد و آن اتفاق غمگینترین لحظه زندگیم در بازیهای رایانهای بود.
سارا جیمز: آخرین عنوانی که اخیراً بازی کردم و تحت تأثیر قرار گرفتم، بازی Final Fanatsy 12 بود. جایی از بازی است که شخصیت اصلی باید به روستای ارویت برود و حقایق سختی را برای خواهرش بازگو کند. من فکر میکنم که نمیتوان بیشتر بازیهای مجموعه Final Fanatsy را بدون گریه و اندوه تجربه کرد. به جز این بازی! اگر بخواهیم بازیهای سینماتیک را هم حساب کنیم، The House in Fata Morgana و World of Warcraft’s Sylvanas Warbringers بشدت اشک من را در آورند.
علی جلیلی: تنها تجربه تلخ من استفاده از بازیهای دیوید کیج است. فرقی نمیکند که در حال تجربه بازی Heavy Rain باشید یا Beyond Two Souls و حتی Detroit Become Human؛ تمام این عناوین شما را تحت تأثیر عمیق قرار میدهند. البته که در این حین بازیهایی نظیر The Last of Us Part 2 و Red Dead Redemption 2 هم وجود دارند که از ضعف احساسی شما استفاده کنند، اما بازیهای دیوید کیج نهتنها احساسی است، بلکه آموزنده هم هست.
روند جریانی در دنیای خلق شده استودیوی کوانتیک دریم بسیار شبیه به دنیای واقعی است، به همین خاطر است که با اطمینان میگویم بازیهای این استودیوی آموزنده است. اگر تا به حال محصولات این کمپانی را تجربه نکردید، یا به خاطر سبک خاص آن دورش را خط کشیدهاید، بد نیست که برای یکبار هم که شده یکی از آنها را بازی کنید.
نظر شما در خصوص این سلسله مقاله چیست؟ کدام یک از بازیها ویدیویی مرز احساسات شما را شکسته و گریه کردهاید؟ نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.