در آغوش ویدئوگیم
در همین ابتدای یادداشت باید خدمتتون عرض کنم که این نوشته نهتنها مختص گیمرهاست بلکه تلنگری هم هست به کسانی که خیلی وقته از ویدئوگیم دور شدن و امیدوارم این چند خط باعث بشه که هرچه سریعتر به آغوش گرم دنیای بازی برگردن.
سؤال: اصن این علاقه ما به بازی کردن از کجا میاد؟
بیایید یکم ریزتر بشیم روش و از دید یه گیمری مثل خودم به ویدیو گیم نگاه کنیم.
ما تقریبا از یکی دو سالگی بهصورت کامل شروع میکنیم به بازی کردن، عجیب نیست که تو زندگی اولین چیزی که یاد میگیریم بازی کردنه؟ شاید غریزست مثل غذا، خواب و… ولی چرا یسری از آدما وقتی بزرگ میشن دیگه بازی رو میذارن کنار و یسریای دیگه بیشتر عاشقش میشن؟
حالا بریم جلوتر، یادم میاد خودم صبح تا شب تو کوچه بودم با برادرم و بچه های محل بازی میکردیم. ظهر فوتبال و هفت سنگ ،غروب خر پلیس و بالا بلندی و … ولی اون چیزی که باعث شد من توی اون سن قرنیه چشمم باز بشه، دیدن هندسه اندام کنسولها و شکوه ویدئوگیم بود.
هیچوقت از یادم نمیره وقتی برای اولین بار نینتندو رو دیدم، زمانی که بابام خریدتش عطش سیریناپذیر من تو بازی کردن باعث شد روز سوم آداپتورش آب بشه، انقدر که ماریو بازی کرده بودم.
البته صبح همون روز رفتیم توپخونه یه آداپتور دیگه( گرون آقا گرون!) خریدیم.
روزای بچگی میگذشت و بزرگترین دغدغهام آب نشدن آداپتور بود که ناگهان یک روز بصورت اتفاقی تو خونه همسایمون چشمم به سگا افتاد ،چقدر زیبا و دلربا بود، با اون رنگ مشکی جذابش لوگوی طوسی نقرهای SEGA
میشه گفت تا اون لحظه جذابترین چیزی بود که تو عمرم دیده بودم!!
برق چشام جوری بود که بابام با دیدنش فهمید که پسرش عاشق شده! 😀
همین امر باعث شد که بابام رهسپار خیابون عباسی بشه و با یه سگا برگرده خونه.
چه فوتایی که نمیکردیم واسه پلی شدن بازیا، چقد دلم واسه مورتال کامبتش تنگ شده، وقتی کمبو میزدیمو سابزیرو یخ پرت میکرد حس ادیسون موقع اختراع برق داشتیم.
این روزام گذشت تا روزی که با برادرم داشتیم از مدرسه برمیگشتیم که چشممون افتاد به یه کلوپ پلی استیشن، واردش که شدیم از دیدن رنگ و گرافیک بازیا میخکوب شدیم! یادمه ساعتی 200 تا تک تومن بود، جیبامونو تکوندیم 150 تومن جور کردیم و رفتیم تو صف تا نوبتمون بشه.
صاحب کلوپ یه پیرمردی بود که تو اسلوموشنترین حالت ممکن سیدی تیکن رو آورد و گذاشت تو کنسول، بازی که استارت شد انگار تو یه سیاره دیگه بودم و با لمس کنترلر طوسی و جذابش پرت شدم به یه دنیای دیگه…
با وجود اینکه وضع مالی خوبی هم نداشتیم ولی با برادرم هر روز التماس و گریه میکردیم تا مادرم 200 تومن بذاره کف دستمونو بریم فوتبال۹۸ بزنیم.
بعد از چند ماه یه پسر همسایمون که یه پلی استیشن اورجینال ژاپنی داشت (از اون بزرگا) قصد فروش کنسولش رو کرده بود و یادمه ساعت 9 10 شب بود که بابام رفت تو کوچه باهاش صحبت کرد و وقتی برگشت خونه تو دستاش پلیاستیشن بود.
تو اون لحظه من و داداشم از فرط شادی زبونمون بند اومده بود که البته همون شب یکی از کنترلرها سوخت و فرداش رفتیم توپخونه یه دسته نو خریدیدم که قیمتش چیزی حدود هزارتومن بود.
خلاصه که سالهای عمر گیمینگ من همینجوری با کنسولای جدید گذشت که این وسط کامپیوترم هم بهشون اضافه شده بود، البته برادرم رفته رفته از گیم دور شد ولی من به همون اندازه علاقم بیشتر میشد.
با نزدیک شدن به پایان این یادداشت میخوام یه اعترافی کنم، اینکه با بالا رفتن سنم و کم شدن ذوقم(که البته طبیعیه!) نسبت به خرید کنسولا و بازیهای جدید، هنوز نمیتونم گیم زدن رو بذارم کنار و حتی تصور اینکه تحت شرایطی از بازی کردن دور بشم؛ چیزی جز سیاهی و مرگ کودک درونم نیست.
ما آدم بزرگا از صبح تا شب درگیر کار، درس و خونواده و خیلی چیزای روتین مسخره دیگه هستیم که مسلما مغز و روحمون رو فرسوده میکنه، ولی وقتی پشت کنسول یا پی سی میشینی و بازی رو پلی میدی؛ برای چند دقیقه یا چند ساعت تو یک دنیای پر از رنگ با داستانهای جذاب و بیهمتا ذوب میشی و مشغلههای فکری و افکار منفیت محو میشن.
در واقع قدرت تخیل هر انسانی جزو زیباترین چیزاییه که درونش وجود داره و برای رسیدن به تخیلاتتون ویدئوگیم میتونه بهترین راه باشه و تو این مسیر که پر از ماجراجوییه، کنسولها و بازیها میتونن بهترین همسفرای شما باشن.
سخن آخر اینکه امیدوارم خوندن این یادداشت من باعث بشه که همین الان برید دست کودک درونتون رو بگیرید و باهاش آشتی کنید.
😍
من همیشه از این خوشحال بودم که بچگی کردیم. تو کوچه. دوچرخه سواری و هفت سنگ و تیله بازی تا تاق زدن و کارت بازی. عجیبه اما از زمانیکه آتاری اومد و هواپیما رو بازی میکردم، دیگه هیچ بازی دیگه ای نکردم. انگار تنها بازی ای بود که عاشقش بودم. اما همیشه لذت بردم از دیدن اونایی که با هیجان و لذت بازی می کنن.
😍😍😍
عالی بود یاد دورانی افتادم که خودم علاقه شدیدی به بازی با اتاری و سگا داشتم خصوصا بازی شورش در شهر اونجا که ماشین پلیس خبر میکردی میومد کمکت 🙂 تا وقتی که درگیر بازی هریپاتر شدم و کم کم بازی کردنو به کامپیوتر منتقل کردم بازی همسایه جهنمیو… ممنون که خاطراتو زنده کردی
❤❤❤
<3
💙
منم خیلی دوس دارم بازی کنم😪 باید از یه جا شروع کنم
عالی دستتون درد نکنه.
چقدر دسته های آتاری سگا خراب میشد لعنتی :)))
حالا درک میکنم که مادربزرگت هر وقت تورو میبینه سیگار میکشه😂😂😂
خوش بحالت به گیمرا حسودیم میشه خوب نیستم تو گیم گذاشتم کنار دیگه
با اینکه آدم نیستی ولی چکارت کنم متن خوبی بود ممنون فقط اینکه از یه ساب زیرو فن انتظار بیشتری نمیره.
من هم با شما موافقم،تقریبا همون دورانی که تعریف کردی رو طی کردم و سعی کردم کودک درونم رو هم زنده نگه دارم،منتهای مراتب الان که خودم باید خرج زندگیم رو بدم دیگه نمیتونم با همون فراغت دوران بچگی بشینم به بازی کردن.صرف نظر از اینکه با این قیمت کنسول و بازیهای نسل جدید،با منچ و مارپله باید سر کودک درون رو گرم کرد
حس متن خیلی قشنگ بود برام اینکه از اول کم کم توضیح دادی کامل حسش کردم و خب این یه تواناییه بنظرم👏🏻
فقط یه چیزی از گیم فهمیدم
اگه پشتوانه نداشته باشی تموم عمر و پول و پسنداز هات رو خرج یه چیزبدرد نخور کردی…
عالی😍
تازه با اومدن پلیاستیشن کلی جریانات عوض شدن، با تام رایدر و فوتبال ژاپنی و کرش.
اونم باید بنویسم
خوشم اومد جالب بود واسم
💙