گیکتایم: Castlevania: Lords of Shadow و داستان منحصر به فرد آن
اگر در این مقاله حدودا ۳هزار کلمهای، راجع به داستان یک بازی صحبت میکنیم، بدین معنی نیست که محتویات مهمی از آن را برای شما افشا کردهایم؛ این مقاله تنها شامل ابتدای داستان بازی است تا شما را راغب به تجربه این الماس به یاد ماندنی کند.
اسطورههای صنعت بازی به هیچوجه کم نیستند. بازیهای که همزمان با رشد صنعت پا به پای آن رشد کردند، ارتقا یافته و محبوبیت خود را بین مخاطبان روز به روز فزونی بخشیدند. نینجا گایدن، گاد آو وار، مجموعه زلدا و حتی سری بازیهای ماریو نمونههای بارز این دسته را تشکیل میدهند.
در عوض بارها هم شاهد افول و نزول آثاری بودهایم که در ابتدا خیزی بلند برداشتند و به موفقیت چشمگیری ناسل شدند ولی رفته رفته حال بنا به هر دلیلی این محبوبیت کمرنگتر و نور دخرشش آنها کمسوتر شد. رزیدنت ایول، فاینال فانتزی، سونیک و مجموعه دویل می کرای که قطعا مطلع هستید در دورانی قرار داشتند که قسمتهای آن یکی پس از دیگری ضعیفتر میشد که خب به لطف بعضی تغییرات و به خود آمدن ناشرها، این موضوع تا حد زیادی حل شد.
با این وجود آثاری هم هستند که به رغم داشتن پتانسیلهای لازم و توانایی تبدیل شدن به آثاری به مراتب بهتر و باشکوهتر همیشه جایگاه تقریبا ثثابتی را از لحاظ محبوبیت و موفقیت برای خود دست و پا کردهاند. Castlevania از جمله این آثار بود که برخلاف شروع و درخشش خوب اولیه خود روندی نسبتا یکنواخت و البته موفقیتآمیز را طی کرده بود اما این موقعیت چندان هم درخشان نبود تا این که بالاخره طی یک تصمیم مهم و حیاتی آن اتفاقی رخ داد که باید چند سال پیش سر مجموعه میافتاد.
Castlevania: Lord of Shadow ماصحصل این تصمیم سرنوشت ساز بود که با تغییرات عمده و عدیده خود تبدیل به عنوانی متمایز از این مجموعه شد. تغییراتی که با قرار دادن بازی در کنار بازیگان این صنعت به ناگهان نام کلسوانیا را دوباره همچون دهه ۸۰ میلادی و اوج محبوبیت این سری بر سر زبانها انداخت. این که این تغییرات چیست و چطور Castlevania: Lord of Shadow به یکباره به چنین جایگاه ارزشمندی دست یافته، مواردی هستند که سعی داریم در این مقاله به آنها بپردازیم؛ اما قبل ار رفتن سراغ اصل ماجرا، در بخشی کوتاه به معرفی تاریخچه این فرنچایز میپردازیم. با کاروتک همراه باشید.
تاریخچه Castlevania
برای رسیدن به ریشه Castlevania و زمان ظهور این بازی باید به دهه ۸۰ و سال ۱۹۸۶ میلادی برگردیم. زمانی که کونامی اولین قسمت از این مجموعه را به دنیای بازی معرفی کرد. در آن زمان سازندگان بازی در این شرکت با الهام از رمان مشهور دراکولا، نوشته برام استوکر، دست به تولید این بازی زدند.
Castlevania به سرعت مشهور و شخصیت اول آن سایمون بلمونت هم تبدیل به یکی از کارکترهای محبوب در بین بازی دوستان شد؛ به طوری که بعدها این شخصیت در انیمه Captain N: The Game Master هم مورد استفاده قرار گرفت تا به نوعی ضامن موفقیت این مجموعه انیمه شود.
بعد از آن کونامی بالافاصله دست به تولید قسمتهای بعدی بازی زد؛ به طوری که در شناسنامه این مجموعه تا به امروز ۳۸ عنوان بازی به ثبت رسیده است. با این که هر کدام از شمارههای بعدی کسلوانیا بازیهای خوب و ارزشمندی به حساب میآمدند ولی بیشتر موفقیتهای این مجموعه به همان نسخههای دو بعدی محدود ماند و تلاشهایی که کونامی در این بین برای سه بعدی کردن بازی انجام داد و اندک عناوینی از بازی هم که به صورت سه بعدی برای کنسولهایی همچون N64 و PS2 منتشر کرد، نتوانست به اندازه نسخههای دو بعدی بازی موفق عمل کنند.
حتی در نظرسنجیهای متعددی که تا کنون در بابا این مجموعه انجام شده، اکثریت آرا Symphony of Night را که جز نسخههای دوبعدی این مجموعه است را به عنوان بهترین نسخه در فرنچایز کسلوانیا انتخاب کردهاند. با این که در شمارههای متعدد این مجموعه داستانهای مختلفی توسط نویسندگان بازی به رشته تحریر درآمده، ولی اعم موضوع سناریوی مجموعه همیشه روایتی بوده از رویارویی فرقه بلمونتها با لرد دراکولا که نسل اندر نسل هر کدام از اعضای این فرقه برای این کار از شلاق افسانهای که مختص خاندان آنهاست استفاده کردهاند.
به هر حال محبوبیت کسلوانیا به حدی بوده که تا کنون چندین نسخه کتاب از دنیای آن به چاپ رسیده و چند مجموعه کمیک هم از بازی تهیه شده است. کسلوانیا موفق شده رد پای خود را در کتاب رکوردهای جهانی گینس هم بر جای بگذارد. همچنین انیمه سریال کوتاهی با اقتباس از کسلوانیا توسط نتلفیلکس با همین نام تولید شده که توصیه میکنم حتما آن را تماشا کنید.
ظهور ارباب تاریکی
زمانی که کوامی اولین اخبار از ساخت این بازی را اعلام کرد چند نکته در باب آن حائز اهمیت بود و به دنبال آن حرف و حدیثهایی را شکل داد. اولین نکته عدم بیان لفظ کسلوانیا برای بازی بود. در آن موقع کونامی از بازی جدید خود تنها با عنوان Lords of Shadow یاد کرد که وقتی بعدها این شرکت هدف خود را از این کار اعلام کرد، مشخص شد مقصود آنها از این عمل این بوده که میخواستند به نوعی اشاره به این موضوع داشته باشند که با این که بازی جزو مجموعه کسلوانیا به حساب میآید؛ ولی بازی طوری دچار تغییر و تحولات عدیدیهای شده که شاید بردن لفظ کسلوانیا در ابتدای آن جایز نباشد.
نکته بعدی موضوع سپرده شدن پروسه توسعه بازی به استودیوی اسپانیایی MercurySteam بود که چون سابقه درخشانی در کنامه آن به غیر از عنوان متوسط Jericho در سال ۲۰۰۷ دیده نمیشد، خیلیها را دچار شک و تردید کرد که سرانجام بازی با تغییراتی که کونامی وعده داده بود چه خواهد شد.
اما بعدا زمانی که نام هیدیو کوجیما و استودیوی او یعنی Kojima Production به میان آمد و خبر رسید کوجیما به عنوان ناظر و مشاور در خلق بازی به این استودیو کمک خواهد کرد آرامشی را بر این جو طوفانی حاکم نمود. البته کوجیما نقش خیلی پررنگی در تولید Castlevania: Lords of Shadow نداشت ولی همین نام او روی یک اثر کافی است تا فروش و موفقیت بازی کاملا تضمین شود. از مهمترین دخالتهایی که کوجیما در تولید این بازی داشته، میتوان به دخالت او در طراحی شخصیت اصلی بازی یعنی گابریل بلمونت اشاره کرد که به واسطه نظر او سازندگان بازی مدل این کارکتر را کاملا تغییر و به این حالتی درآوردهاند که امروزه میشناسیم.
تایید صداپیشههای ژاپنی بازی هم به تایید آقای کوجیما صورت گرفته بود. اکثر این صداپیشهها افرادی هستند که پیش از این سابقه صداپیشگی شخصیتهای نسخه ژاپنی مجموعه Metal Gear Solid را در کارنامه کاری خود دارند. بعدها خود آقای دیوید کاکس تهیهکننده اثر هم طی سخنرانیهای خود نظرها و پیشنهادات هیدیو کوجیما را سرنوشتساز بیان کرده و از راهنماییها و مشاورههای ایشان در خلال پروژه کاملا ابراز خرسندی و رضایت کردند.
به هر حال حاصل همفکری و همکاری مرکوری استیم و کوجیما پروداکشن به ثمر نشست و در مهر ۱۳۸۹ شمسی شاهد انتشار بازی برای PS3 و Xbox 360 بودیم که البته در این میان طبق معمول نسخه PS3 برای یک دیسک ولی نسخه Xbox 360 به خاطر بالا بودن حجم بازی روی دو دیسک منتشر شد. چند سال بعد هم این بازی روی استیم و برای کاربرهای رایانه شخصی منتشر شد که در اوایل پر از اشکالات فنی بود اما با پشتیبانی توسعهدهندهها، به تجربهای لذتبخش و قابل بازی تغییر یافت.
در باب MercurySteam
سپردن یک بازی به این عظمت و پیشینه به یک کمپانی گنام حقیقتا ریسک بسیار بزرگی است. بارها شاهد بودهایم که با همین کار خیلی از بازیهای بزرگ از بین رفتهاند. اتفاقی که برای Castlevania نیفتاد. شرکت MercurySteam یک شرکت اسپانیایی است که کارش را در سال ۲۰۰۴ شروع کرده.
نکته جالب این است که این شرکت حتی در این شش سال هم خیلی پرکار نبوده. آنها کارشان را با بازی متوسط اکشن ماجرایی Scrapland شروع کردند که تمی روباتیک و سایبرپانکی داشت. بازی بعدی آنها عنوان Clive Barker’s Jericho است که با استقبال خوبی روبهرو نشد.
بعد از این بازی که در سال ۲۰۰۷ منتشر شد، هیچ عنوان دیگری در کارنامه این شرکت دیده نمیشود و برای همین موفقیت Castlevania: Lords of Shadow یک اتفاق جالب و حتی غیرمنتظره به نظر میرسد. از این رو است که ریسک بزرگ کونامی در آن زمان بسیار ستودنی است. ریسکی که شاید سالهاست از کونامی ندیدهایم و حتی کونامی راه طرفداران را به سادهترین قسمتهای بازیهای محبوبشان از این کمپانی بسته و حتی خبری از یک ریمستر ساده از بازیهای قدیمی برای نسل جدید بازیهای ویدیویی نیست.
هر چند که اخیرا اخباری راجع به انتشار قسمت جدید سایلنت هیل وجود دارد، اما باید دید که آیا کونامی میتواند بعد از این همه سال سکوت، عنوانی را منتشر کند که بالاخره درخور نام باستانی این کمپانی باشد و تمام نفرتی که دور نامش را گرفته پاک کند؟
اربابهای تاریکی گمشده
همانطور که قبلتر اشاره شد موضوع نبرد خانواده بلمونتها با لرد دارکولا بار اصلی داستان سری بازیهای کسلوانیا را تشکیل میدهد. در این بازی هم سناریونویسها برای این که ادای احترامی به این قضیه داشته باشند، این موضوع را همچنان در قالب داستان اصلی خود حفظ کرده و به طور ماهرانهای آن را به خورد طرفداران دادهاند.
در Castlevania: Lords of Shadow، شخصیت گابریل از اصل و نسب بلمونتهاست و لرد دراکولا هم در جریان بازی انتظار شما را میکشد ولی این تنها گوشهای از داستان تاریک بازی است و کلیت ماجرا را چیز دیگری تشکیل میدهد. داستان Castlevania: Lords of Shadows چند روز بعد از مرگ همسر گابریل یعنی ماری آغاز میشود.
گابریل در بازی جز گروهی با نام محفل برادران روشنایی یا Brotherhood of Light است. گروهی که متشکل از اعضای مذهبی و شوالیههای سفید بوده و هدف کلی آنها ریشهکنی و مقابله با نیروهای شوم و شیطانی دنیا است. متاسفانه در بازی مدتی است که دنیا توسط نیروهای تاریکی به اشغال درآمده و سرزمینها پر شدهاند از موجودات و مخلوقات موحش که شروع به کشت و کشتار و قتل عام انسانهای بیگناه کردهاند.
عامل قتل ماری یعنی زن گابریل بلمونت هم همین موجودات شیطانیاند که محفل با آگاهی از این موضوع، گابریل را انتخاب کرده تا به عنوان ماموری عازم دریاچه فراموشی شود تا پس از برقراری ارتباط با روح ماری، سر منشا این آشوبها را در دنیا بیابند. ظاهرا به اعضای اصلی محفل به نوعی الهام شده که روح ماری حامل پیامی مهم از ملکوت است که میتواند برای نجات دنیا از این وضع آشوبزده، چارهساز شود.
به هر حال گابریل که از لحاظ وضع روحی و روانی اوضاع چندان خوشایندی ندارد، عازم دریاچه شده و پس از گذر از امتحان نگهبان دریاچه و شکست دادن تایتان یخی، سرانجام موفق به برقراری ارتباط با روح همسر خویش میشود.
در این ارتباط مشخص میشود روح ماری هنوز موفق نشده از دنیای فانی عبور کند و به ملکوت راه یابد و در واقع به نوعی نیورهای تاریکی او را بین عالم هستی و نیستی اسیر کردهاند. ماری به گابریل هشدار میدهد که تنها راه خلاصی از این وضع و نجات دنیا کسب قدرت اربابان تاریکی است. این مهمترین پیغامی است که ماری به گابریل میرساند و بیش از این فرصتی برای ادامه صحبت بین این دو وجود ندارد. تاریکی روح ماریو را در خود میبلعد و ارتباط میان این دو را قطع میکند.
بعد از برملاشدن این حقیقت، یکی از اعضای محفل یعنی زوبک، و از جنگجویان زبده که شاهد این صحبتها بود و در نبرد گابریل با تایتان یخی جان اون را نجات داد، موضوع مهم دیگری را برای گابریل فاش میکند. زوبک به گابریل میگوید که او قادر است همسرش را که هنوز روحش از این عالم خارج نشده به حیات مجدد بازگرداند. اما چطور و چگونه همان چیزی است که در داستان بازی متوجه آن خواهید شد.
داستان گابریل بلمونت
سالها پیش کودکی جلوی در خانه یکی از اعضای انجمن برادری نور رها شد. آنها کودک را بدون نام بزرگ کردند و به او نام یکی از فرشتگان یعنی گابریل (جبرییل) را دادند. این کودک کمکم بزرگ شد و به سرعت مهارتهای لازم برای عضویت در انجمن را به دست آورد. او به خاطر علاقه زیادی که به کوهستان داشت، نام فامیل خودش را بلمونت گذاشت.
این گروه از شوالیها تشکیل شده است که از مردم عادی در برابر حوادث ماورا طبیعی محافظ کند. همسر او ماری هم توسط نیورهای تاریکی کشته شده و روحش به تسخیر درآمده است. گابریل بعد از این موضوع به شدت افسرده میشود و تصمیم میگیرد به تنهایی دست به کارهای بزرگی بزند.
روح ماریا به گابریل کمک میکند تا بتواند دنیا را از شر اهریمنها نجات دهد. سلاح معروف او Combat Cross نام دارد که البته از سلاحهای دیگری مثل Dark Guantlet هم استفاده میکند.
طراحی چهره گابریل بملونت یک بار به درخواست هیدیو کوجیما تغییر کرد. کوجیما اعتقاد داشت که چهره قبلی خیلی به یک قهرمان بزرگ نمیخورد؛ برای همین گابریل جدیدی طراحی شد که مورد تحسین منتقدان هم قرار گرفت و برای این طراحی باید مدیون هیدیو کوجیما باشیم.
داستانی پر از خون و خونخوار
همانطور که خواندید، داستان Castlevania: Lords of Shadow دارای تمی تاریک اما غنی و پر از محتوا است. به نظر میرسد سناریونویسها برای خلق داستان از آثار بزرگی همچون ارباب حلقهها و کمدی الهی دانته هم الهام گرفتهاند. میدانید هر اثری که بخواهد خود را با درون مایههای افسانهای و فانتزی ادعام کند ناگریز ارجاعاتی به اثر باشکوه تالکین که منبع داستانهای فانتزی شناخته میشود، خواهد داشت.
حداقل در مفاهیم کلی نه ولی در مواردی همچون موجودات خیالی مانند جن و پریها یا نژادهایی به مانند گابلینها که بی برو برگرد به خیالپردازیهای تالکین نسبت داده میشود. در LoS این ارجاعات زیاد است و به غیر از موارد یاد شده وقتی با مواردی همچون نام «گاندولفی»، کسی که سالها پیش موفق به ساخت ابزارهای جادویی برای قدرت بخشیدن به سلاحها شده و در طول بازی سلاخ خود را با آنها به نوعی ارتقا خواهید داد، ناخودآگاه یاد تالکین و کارکتر خلق شده توسط او یعنی گاندلف سفید، جادوگر دوستداشتنی دنیای ارباب حلقهها میافتید.
در سویی دیگر وقتی داستان بازی به رابطه گابری با همسر مردهاش ماری کشیده میشود و اشاره به این موضوع میشود که روح او قادر به برقراری ارتباط با عالم ملکوت بوده و با قداستی ملکوتی دارد، بالافاصله به یاد دانته و رابطه او با معشوقهاش بئاتریس میافتید که در کمدی الهی، دانته بئاتریس را یک روح پاک، متصل به ملکوت و بهشتی معرفی میکند.
به غیر از همه اینها سناریونویسها، برای هرچه جذابتر شدن داستان دست به دامن اسطورهها و میتولوژیها هم شدهاند و با بهرهگیری از شخصیتهای اسطورهای چون پان و حتی بسیاری از دشمنان که از دل میتیولوژیها و افسانههای ملل کهن استخراج شدهاند هر چه بیشتر به غنای داستان خود افزودهاند.
انصافا ادغام صحیح و بدون اشکال این همه الهامات و ارجاعات در دل یک داستان و خلق سناریویی ویژه از آنها کاری بس دشوار است که نویسندگان بازی به خوبی از عهده آن برآمدهاند.
اما ناگفته نماند هر چقدر هم که یک داستان پخته و پرمحتوا باشد ولی تا زمانی که نتوان آن را به طور شایسته و صحیح روایت کرد، چیزی جز شکست نتیجه کار داستان نویسان نخواهد شد؛ این موضوع فقط مختص به بازیهای ویدیویی نیست، بلکه در دیگر مدیومها مثل فیلمهای سینمایی، سریالهای تلویزیونی و کتابهای متنی و کامیک هم اثرگذار است و یک روایت ضعیف مساوی با یک داستان مرده و بدون خواننده است.
خوشبختانه در LoS این موضوع هم رعایت شده و بازی از نظر روایت داستان نه تنها به مشکلی برنمیخورد، بلکه این نوع روایت و قصهگویی خاص ارزش و زیبایی کار نویسندگان را بیشتر هم کرده است. روایت داستان در LoS بیشتر به یک سفرنامه میماند و قبل از شروع هر مرحله و در زمان بارگذاری مراحل کتابی کهنه و قدیمی پیش رویتان گشوده شده و راوی شروع به خواندن متنی خواهد کرد که هر لحظه کلمان آن روی برگی از این کتاب نقش میبندد.
در این قسمت راوی هیچوقت اصل ماجرا را فاش نمیکند بلکه کاری که او در این بخش انجام خواهد داد، پیوند فکری و روانی شما و در واقع همذات پنداری با قهرمان داستان یعنی گابریل بلمونت خواهد بود. از طریق بیان و روایت این داستان مشقات سفر و حالات روحی و روانی گابریل تا بدان لحظه صورت میگیرد.
روایت اصلی داستان در خلال بازی توسط میانپردههایی صورت میگیرد که کاملا ماهرانه کارگردانی شده و در جریان آنها از دیالوگهای عمیقی هم بهره برده شده. روایتی که اگر بهترین قسمتهای این فرنچایز را همان قسمتهای دوبعدی بازی بدانیم، حتی در آنها هم دیده نشده و نویسندگان بازی در این بخش کار بسیار بزرگی را کردهاند تا برای یک بازی نسبتا طولانی، روایتی جذاب و تکرارنشدنی تنظیم کنند.
باز با این حال، سناریونویسها برای آن که عمق کار را بیشتر کنند و عطش کنجکاوی گیمرهای ریزبین را فرو نشانند، در کنار به کارگیری بیوگرافی برای تمامی شخصیتها، و دشمنان داخل بازی، از یادداشتها و نوشتههایی که در اکثر بازی به رغم این که جز اصلی داستان نیستند ولی نقش مکمل را تفهیم بهتر داستان ایفا میکنند هم استفاده کردهاند.
در LoS این یادداشتها را میتوانید در مسیر خود در کنار اجساد مردگان پیدا کنید. این اجساد در واقع شوالیههای سفیدی هستند که پیش از گابریل توسط محفل به ماموریتهای مختلف فرستاده شده ولی در جریان ماموریت خود کشته شده و پیش از مرگ یادداشتی را از خود به جای گذاشتهاند.
اگر چه خیلی از این یادداشتها چندان ربطی به روند اصلی داستان ندارند اما چون دربرگیرنده خلاصهای از سرگذشت شوالیههای کشتهای هستند که در لحظات آخر زندگی خود با غم و اندوه فراوان، احساسات خود را روی کاغذ آورده، بسیار جالب و خواندنی هستند.
مثالی از این دست نوشتهها را که توسط شوالیهای برای همسر خود به جای مانده را آوردهایم تا عینا با کلیت و درون مایه این یادداشتها در بازی آشنا شوید:
مارتای عزیزم، متاسفم از این که دیگر قادر به برگشت نیستم. مراقب خودت و دختر عزیزمان باش. امیدوارم خداوند مرا مورد بخشایش قرار دهد. این را بدان که همیشه در قلب من خواهی بود و باز دوباره روزی در کنار هم به سر میبریم. همسرت. ویکتور.
شخصیتهای ماندگار
از نظر شخصیتپردازی، و پرداخت کارکترها، Castlevania: Lords of Shadow در اوج قرار دارد. شخصیتهای داخل بازی چه آنهایی که مثبت هستند و چه بدمنها و دشمنانتان از طراحی فوقالعادهای برخوردار هستند. شخصیتهای مثبت بلافاصله قادرند ارتباط موفقی با کاربر برقرار کنند و به قول خودمان بر هل هر کسی بنشینند.
خود شخصیت گابریل سردمدار همه شخصیتهای بازی است. چهره مصمم و جدی او، استیل بدنیاش و فیگورهای خاصی که در موقعیتهای مختلف به خود میگیرد کاملا برازنده یک قهرمان به تمام معنا است. هر چه که باشد گابریل از ذهن کوجیما نشات گرفته و به همین خاطر اگر کمی ریزبینانه به قضیه نگاه کنید و چهره او را در کنار چهره اسنیک قرار بدهید، متوجه شباهتهای محسوسی بین این دو کارکتر خواهید شد.
مطمئن باشید بعد از آن که Castlevania: Lords of Shadow را به اتمام رساندید، گابریل بلمونت برایتان تبدیل به یکی از خاطرهانگیزترین شخصیتهایی خواهد شد که تا مدتها به یاد وی خواهید ماند. حتی من خودم هم دلم لک زده که دوباره با او دیدار کنم. البته منظورم با گابریل بلمونت این بازی است، نه با گابریل دنباله این بازی که افتضاحی بر جا گذاشت.
دیگر شخصیتهای مثبت هم به همین شکل هستند. زبوک، ماری و کلودیا و حتی خود پان که حالا به خاطر نگرش متفاوت طراحان بازی از آن پان بد ترکیب بز شکل به شخصیت اسرارآمیز و پرنفوذی تبدیل شده است. البته به شخصه از یک موضوع درباره شخصیت کلودیا گلهمند هستم و آن هم این که نوع طراحی لباس این شخصیت با اعمالی که او انجام میدهد خیلی سازگار نیست. بهتر بود طراحان شخصیت بازی به جای آن که لباس دهاتیهای مردم قرون وسطی را برای این کارکتر در نظر بگیرد، مدل دیگری از لباس را بر تن وی میکردند تا با حرکات آکروباتیکی که از او در طول بازی مشاهده شد، هماهنگ و سازگار باشد.
دشمنان بازی هم طراحی مناسب و قابل قبولی دارند. گریگهها، گابلینها، تایتانهای غول پیکر و همه و همه عالی هستند. ولی بهتر از آنها شخصیتهای منفی بازیاند که برخی از آنها به قدری پرجذبه طراحی شدهاند که در حد خود گابریل به آنها علاقهمند خواهید شد. متاسفانه به خاطر لو نرفتن داستان بازی نمیتوانم بیشتر از شخصیتهای منفی بگویم.
سخن آخر
بدون شک داستان و شخصیتپردازی Castlevania: Lords of Shadow، تنها دلیلی نیست که باید آن را تجربه کنید، اما حداقل برای من مهمترین دلیل است که آن را به شما پیشنهاد کنم. اما اگر بخواهیم داستان را هم نادیده بگیریم، باید اعتراف کرد که شاید در حال حاضر جلوههای بصری این بازی چنگی به دل نزنند، اما هنوز هم زیباییهای خودش را دارند.
کارگردانی میانپردههای بازی با گرافیک اول نسلی هفتم موضوعی است که در کمتر بازی شاهد آن بودهایم. موسیقی و صداگذاری بازی هم به قدری خوب کار شده است که به جذابیت کلی آن میافزاید و میتوانید ساعتها خود را غرق در گوش دادن آلبوم موسیقی این بازی پیدا کنید. صداپیشه شخصیت گابریل بلمونت هم به استادانهترین شکل ممکن از پس صداپیشگی این شخصیت برآمده است.
گیمپلی بازی ترکیبی دلچسب و تکرارنشدنی از چند المان و سبک مختلف مثل هک اند اسلش، پلتفرمینگ، ماجراجویی، معمایی و دکمهزنی است که تا نهایت بازی شما را به خود میچسباند. البته در اواخر بازی ممکن است کمی خسته شوید که این به خاطر افت گیمپلی بازی نیست، بلکه به خاطر طولانی شدن مدت زمان بازی است.
اما داستان و روایت بینقص این بازی، شما را تا انتها پیش خود نگهمیدارد. اگر وقت و دوست داشتید که سراغ عنوانی قدیمیتر بروید، به هیچوجه عنوان Castlevania: Lords of Shadow را از دست ندهید.