نقد و بررسی بازی Dead Cells
دید همگان نسبت به بازیهای ایندی و مستقل تغییر کرده است و مانند گذشته نیست، بلکه در این چند سال اخیر همگان به بازیهای مستقل به چشم یک معدن باروت نگاه میکنند که تنها نیاز به یک جرقه برای آتش زدن دنیای بازیهای ویدیویی دارد. در دنیای بازیهای ایندی نه گرافیک نسل هشتمی و نه موشن کپچر و صداگذاران مهم نیست؛ تنها چیزی که برای یک مخاطب ایندی اهمیت دارد میزان خلاقیتی است که تولید کننده یک محتوا درون بازی خود قرار داده است. یک موسیقی زیبا در کنار رنگهای پر جنب و جوش و یک گیمپلی با ارزش تکرار بالا شاید تنها المانهایی باشند که یک طرفدار بازیهای مستقل انتظار مواجه شدن با آنها را دارد. همه ما دیدهایم که چگونه در سالهای اخیر هنوز هم افراد بسیاری هستند که در حال تجربه قسمتهای اولیه بازی MarioBros در انواع و اقسام پلتفرمها هستند؛ کاملا مشخص است که بازی ساخته شده توسط نینتندو حال عمری در حدود ۳۴ سال دارد ولی هنوز مورد پرستش عاشقان ژانر پلتفرمر است. درحالیکه شاید نه گرافیک خارقالعادهای دارد و نه داستان درگیر کنندهای؛ تنها داستان موجودی کوچک است که سعی دارد از روی موانع گذر کند. اما گوهر درونی این بازی یا شاید هزاران بازی همانند این عنوان که برای دهه هاست بازیکنان را سرگرم خود کردهاند انگار که هیچگاه از شکست های پشت سر هم و آغاز کردن از ابتدا خسته نمیشوند و بعد از ساعت ها دستوپنجه نرم کردن باز هم به سراغ این بازیها میروند، چیست؟
تیغههای مرگ
شاید بزرگترین مظهر جلوه این حقیقت در سال ۲۰۱۷ به وقوع پیوست؛ در زمانی که تمامی دنیا به وسیله اینترنت و هنرمندان شبکههای اجتماعی با بازی Getting Over It آشنا شدند. یک مرد کچل درون یک دیگ فلزی که به همراه چکشی سعی دارد از کوهها و در آخر از کره زمین بالا برود؛ در ظاهر ایدهای احمقانهتر از علت تجربهاین بازی به چشم نمیآید ولی میلیونها نفر این بازی را انجام دادند و در کنار تمام مصائبی که در راه اتمام این بازی پشت سر گذاشتند و هزاران بار سقوط از بالاترین مناطق باز هم به انجام این بازی میپرداختند؛ در حقیقت یک بازی تا کجا میتواند پیش برود که تمام آن چیزی که برای ارائه دارد یک تجربه ناخوشایند از بارها و بارها شکست و شکنجه ذهنی برای مخاطب است ولی در پایان لذت به ثمر رساندن این بازی به قدری زیاد است که تمام آن سختیها از یاد مخاطب میرود و تماما شوق و شور پایان آن بخاطر او میماند؟ شاید این نیز یک هنر است.
ایجاد جهنمی برای مخاطب که بیرون آمدن از آن چیزی به معنای بدست آوردن دوباره زندگی و ذهن خود را دارد. ولی این بازی تنها مثالی بود برای اثبات قدرت یک بازی مستقل روی ذهن و جسم مخاطبان آن وجود دارد. در این بازی نه گیمپلی معقولی وجود داشت و نه حتی یک موسیقی متن برای ایجاد ارتباط بین بازی و مخاطب بلکه تنها مکانیزمی مهندسی شده بود تا ذهن شما را در اختیار خود بگیرد و شما را مجبور کند تا هنگامی که اقدام به سر انجام رساندن این بازی نداشته باشید آسوده خیال نباشید.
این فرمولی است که در اغلب عناوین مستقل به چشم میخورد؛ همانطور که مشخص است تهیه یک عنوان مستقل نیازی به سرمایه قابل توجهی ندارد و شاید حتی توسط یک نفر نیز تولید شده باشد و شامل بسیاری از استانداردهای بازیهای امروزی نباشد، اما یک المان دارند که همانند جواهر در دنیای بازیها میدرخشد و آن هم خلاقیت در دست گرفت ذهن مخاطبان است.
بازی روایت بسیار ساده و البته سطحی دارد اما همیشه آن حس سوال و معما را درون ما ایجاد میکند که چه اتفاقی افتاده است و این جنازههای گندیده بر روی زمین متعلق به چه کسی است و این سلولهایی که بعد از هر بار مردن مصرف میکنیم متعلق به چه کسی است. هر چند تا انتها این سوالات به جواب میمانند اما بعد از مدتی متوجه میشوید که این موضوع اهمیتی ندارد و تنها هدف خارج شدن از این جهنم است.
گیمپلی بازی از همان ابتدا حس آشنایی دارد و انگار چندین سال از تجربه این بازی میگذرد و به خوبی میدانید که باید چیکار کنید و این موضوع را مدیون درک بالای سازندگان از سبک «مترویدونیا» و البته «دارک سولز» هستیم. درسته! شاید این موضوع در ابتدا کمی سوالبرانگیز بود اما سازندگان تایید کردند که برای گیمپلی از یک سری المانهای بنیادی سری «دارک سولز» استفاده کردهاند. المانهایی مانند بازیابی لحظهای سلامت بعد از ضربه زدن به دشمنان. بازیابی سلولها بعد از رسیدن به آخرین جایی که مردهایم و رویکرد دشمنانی که در طول بازی میبینیم. اینها همگی باعث شد تا سبک جدیدی به نام «مترویدسولزونیا» خلق شود که در نوع خودش اولین و بهترین محسوب میشود. شاید نمونه کندتر و آرامتر این مسئله را در بازی Hollow Knight دیده باشیم اما مطمئنا نحوه اجرا و پیادهسازی برتر را فقط در Dead Cells لمس میکنیم.
سازندگان از گرافیک پیکسلی و چندبیتی برای ساختن بازی استفاده کردهاند اما لحظهای احساس نکنید که انیمیشنهای بازی قرار است کند و رو اعصاب باشد. بازی روی یک ریتم روان و تند سوار است که لحظه به لحظه و با پیشروی در آن و رسیدن به مراحل بالاتر، بیشتر و بهتر نیز میشود. این تندی روند بازی از همان لحظه اول بازی شروع میشود و وقتی که وارد بازی میشوید باید بدانید که در کمترین زمان باید سریعترین و هوشمندانهترین تصمیم را بگیرید و شاید به همین خاطر است که در ساعات اولیه بازی جز ناکامی و مردن چیز دیگری نصیبتان نخواهد شد و نباید به آیتمهایی که جمع میکنید و سلاحهایی که به دست میآورید دل ببندید.
همیشه نسبت به موسیقی داخل یک اثر ارادت زیادی دارم و اثری که موسیقی خوبی داشته باشد، برای من ارزش تجربه را دارد. در Dead Cells به لطف «یوآن لالن» آلبوم موسیقی بازی به قدری جذاب و گوشنواز کار شده است که از همان ابتدا و به محض پخش شدن قطعه Prisoner`s Awakening جذب آن خواهید شد. این جذابیت به هیچ وجه در طول بازی استراحت نمیکند و با پیشروی در بازی و رسیدن به سطوح بالاتر، موسیقیهای بیشتری را میشنوید که همگی به خوبی بر روی بازی سوار شدهاند.
تنوع مراحل بازی از جمله نکاتی بود که باعث شد تا بیش از صد ساعت به تجربه این بازی بپردازم و هنوز بعضی اوقات بازی را اجرا و بازی جدید را شروع کنم. حسی ناتوانی و کمبود مهارتی که در مراحل نهایی بازی به مخاطب منتقل میشود آنقدر ناب و دوست داشتنی است که حتی یادتان میرود که انگار نه انگار همش در حال مردن هستید و کلی آیتم و سلاح خوب را از دست دادهاید. استراحتگاههای میان مراحل بازی با آن موزیک آرام و جذاب درگاههای مناسبی هستند که مشخص کنید چه آیتمها و چه مهارتهایی برای ادامه راه نیاز دارید و این موضوع باعث میشود که تمرکز زیادی بر روی استراتژی پیشروی بازی بگذارید و روحتان خبر ندارد که چقدر به یک استراتژی درست برای ادامه بازی نیاز دارید.
سلولهای بیدفاع
حال داستان زیبای بازی Dead Cells آغاز میشود در جایی که تمامی نکاتی که در ابتدا در مورد آنها بحث کردیم صادق است اما,گوهر درونی این بازی تنها یک ذهن خلاق نیست یا یک مکانیزم مهندسی شده ملال آور، بلکه درون مایه واقعی آن عشق است. عشق به زندگی، به بازگشت، به ترانه، به هیجان و تمامی چیزهایی که تجربه یک زندگی را به یاد ماندنی میکند. در طول مسیر ممکن است با پلیدیهای زیادی روبهرو شوید ولی گذر از آنها به امید بازگشت روشنایی است که این سفر را جاودانه کرده است. شما در ابتدا چیزی نیستید جز روحی دمیده شده درون خرواری از سلول و جسد مرده درون سیاه چالی بدون نور زندگی که شما را وا میدارد برای رهایی از آن تمامی فکر و ذهنتان را در اختیار بازی قرار دهید؛ اگرچه فرار از این سیاه چال ترس و اندوه کار غیر قابل تصوری به نظر میرسد اما هدف رهایی شما را وا میدارد تا آخرین لحظه زندگی خود برای آن بجنگید. درحالیکه شما یک موجود بدون نام و بدون گذشته هستید فکر لقب زندانی را به دوش میکشید و در طول بازی تقاص جرمی نامعلوم را پس میدهید.
هر آنچه در مورد گذشته خود نمیدانید شاید در هدف شخصیت داستان قابل توجیه باشد، انسان گناهکار هیچگاه در امر رهایی نمیتوانست چنین عزمی را از خود نشان دهد اگرچه شما تا آخر داستان از کردههای شخصیت اصلی با خبر نمیشوید ولی روند بازی و ارتباطاتی که بین شخصیتها برقرار میشود مدام شما را به تفکر فرو میبرد که به راستی چه اتفاقی برای این مرد افتاده است. داستان بازی همیشه سعی دارد خود را مانع اتفاقات در حال وقوع بازی نکند و روند روان گیمپلی بازی را به تأخیر نندازد. برای همین موضوع بخشهای متنوعی در بازی تعریف شده است که شما در آنجا میتوانید با تاریخچه آنچه در ماجراجوییهایتان اتفاق افتاده رجوع کنید یا دوباره با شخصیتهای بازی به پای حرف بشینید؛ اگرچه که بیشتر این مراودات در حد چند خط بیشتر نیست و همیشه داستان به سادهترین شکل ممکن روایت میشود.
در آن سوی موضوع طراحی مراحل بازی به صورت بیتردیدی به نحو احسنت صورت گرفته است اگرچه تمامی بخشهای بازی در یک محل یعنی سیاهچال صورت میگیرد اما سازندگان همواره سعی کردند با تغییرات گسترده محیطها را از سطحی به سطح دیگر به صورت زیادی دچار تغییر بکنند و با کمک سلاحها آیتمهای متنوعی که در هر مقطع بازی در اختیار بازیکن قرار میگیرد تجربه بازی را لذت بخش و متفاوت میسازد. تنوع قابل توجه در طراحی دشمنان بازی و سیستم مبارزات آنها در کنار باس فایتهایی جذاب باعث شده از یکایک لحظات بازی نهایت لذت را ببرید و همانند بیشتر بازیهای بزرگ حوصلهتان سر نرود. حال باید در نظر بگیرید اگر طی خطایی در هر نقطه از بازی بمیرید گذشتی وجود نخواهد داشت و دوباره به اولین نقطه از بازی برمیگردید و هیچ چیز نخواهید داشت و دوباره باید با تصمیمات خردمندانهای که در طول بازی میگیرید مانع از بازگشت خود به نقطه شروع شوید.
برای همین موضوع در مراحل مختلف بازی با انتخابهایی روبه رو میشوید که میتواند آینده شما را تغییر دهد بهطوریکه به شما این حق انتخاب داده خواهد شده که بین گزینههای بدست آوردن حد نصاب بیشتری از وضع سلامتیتان یا موارد تأثیرگذار روی جنگیدنتان یکی را انتخاب کنید؛ حال اگر شما به خوبی از اوضاع خود هوشیار نباشید ممکن است تصمیمی بگیرید که شما را دوباره به کشتن دهد یا با چنگ و دندانهای بیشتری بتوانید به مرحله بعدی از بازی برسید که بسیار مهم است.
هوش مصنوعی بازی با توجه به مستقل بودن بازی به خوبی پیادهسازی شده است و باس فایتهای بازی شما را ناامید نمیکنند. اگرچه شاید در مراحل ابتدایی بازی به موانعی سختی بر نخورید ولی در انتها حتما به کمی شانس نیاز پیدا خواهید کرد زیرا مراحل هرچه به جلو میروند نفس گیرتر، چالشیتر و هیجان انگیزتر خواهند شد و باید منابع خود را به خوبی مدیریت کنید تا بتوانید بهترین تصمیم را در مقابل موانع مختلف بگیرید.
یکی دیگر از المانهای بازی که به طرز خارقالعادهای کار شده است بخش موسیقی متن بازی است. جایی که شما در تمامی مراحل تجربتان میتوانید از آوای خوش این ترانهها لذت ببرید اگرچه تعداد موسیقیهای درون بازی محدود است ولی با توجه به ظرافت و انرژی خاصی که در آنها قرار دارد شما هیچگاه از آنها احساس خستگی نخواهید کرد؛ شما در حال رزم با ریتمی مواجه خواهید شد که سرتاسر وجود شما را فرا خواهد گرفت و شما را بیدرنگ به میدان نبردی بزرگ دعوت خواهد کرد و در سوی دیگر در هنگام رسیدن به بخشهای دیگر بازی که نیازی به خشونت ندارند با ترانهای با ریتم آرام و زیبا روبهرو خواهید شد که روح و جان شما را برای ادامه این نبرد آماده میکنند. با وارد شدن به یکایک این بخشها با نوایی پذیرایی میشوید که آرزو میکردید برای باقی عمرتان میتوانستید در آنجا بمانید و به این ترانههای جادویی گوش دهید.
سخن آخر
بازی Dead Cells در حالی یکی از بهترین بازیها میان بازیهای مستقل است که حتی سعی در به رخ کشیدن گرافیک مغزآب کن و موشن کپچر با تکنولوژی بالا را ندارد و به ریشههای ویدئوگیم با جلوههای پیکسلی خود بازگشته است. الهامات و وفاداری این بازی به ریشههای بازی سبک «مترویدوانیا» کاملا مشهود است و گیمپلی و طراحی مراحل بازی شاید شما را بسیار به یاد سردمدار این این سبک یعنی بازی Castlevania بیاندازد ولی در عین حال بازی با به وجود آوردن المانهای نوآورانه سعی در نشان دادن خاص بودن خود دارد و در سیستم نبرد و باس فایتهای بازی کاملا مشخص است که سازندگان در روایت و طراحی کارکتر بازی بهخصوص «پادشاه» تبحر خاصی دارند. به هیچ وجه، تأکید میکنم به هیچ وجه بازی Dead Cells را از دست ندهید.